دهقان ساده لوحی قصد داشت
عسل خود را به شهر دیگری ببرد تا بفروشد ولی نگهبان دروازه شهر بد طینتیکرد
و سر ظرف عسل را برداشت و آنقدراین کار را ادامه داد تا عسل پر از گرد و خاکشد
و مگس ها دور آن جمع شدند.دهقان شکایت پیش قاضی برد.قاضی نیز به دهقان گفت:از
این پس به تو حکم لازم الاجرا می دهم تا هرکجا مگسی دیدی بکشی. دهقانبلند
شد و سیلی محکمی به صورت قاضی زد و گفت : طبق حکم شما اولین آنها را که رویصورت
شما بودکشتم